جدول جو
جدول جو

معنی گرفتار آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

گرفتار آمدن
دربند شدن، اسیر شدن، کنایه از دچار شدن، گرفتار شدن
تصویری از گرفتار آمدن
تصویر گرفتار آمدن
فرهنگ فارسی عمید
گرفتار آمدن
(زَ تَ)
اسیر شدن. مبتلا شدن. گیر افتادن:
چنین بود ماهوی را رای و راه
که آید بدانسان گرفتار شاه.
فردوسی.
گرفتار آمد صد و شصت گرد
دگر غرقه گشتند و کس جان نبرد.
اسدی (گرشاسب نامه).
تو قیمت این روز ندانی مگر آنگاه
کایی به یکی بدتر از این روز گرفتار.
ناصرخسرو.
چون گرفتار آمدی در دام او
چون شدی اندر قفس ناکام او.
مولوی.
بهمه حال اسیری که ز بندی برهد
خوشترش دان ز امیری که گرفتارآید.
سعدی (گلستان).
هر که بتأدیب دنیا راه صواب نگیرد بتعذیب عقبی گرفتار آید. (گلستان). گفت (روباه) خاموش که اگر حسودان بغرض گویند شتر است و گرفتار آیم... (گلستان).
، عاشق شدن. شیفته گردیدن
لغت نامه دهخدا
گرفتار آمدن
مبتلی شدن دچار شدن، در بند شدن مقید گشتن، اسیر شدن برده گشتن: و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند الا همه یا کشته یا گرفتار شدند، صید شدن شکارشدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن: نگهبانان بترسیدند ازآن کار کزان صورت شود شیرین گرفتار. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتار آمدن
((~. مَ دَ))
اسیر شدن، عاشق شدن
تصویری از گرفتار آمدن
تصویر گرفتار آمدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
دچار ساختن، دربند کردن، اسیر کردن، برای مثال گر گرفتارم کنی مستوجبم / ور ببخشی عفو بهتر کانتقام (سعدی - ۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرفتار شدن
تصویر گرفتار شدن
دربند شدن، اسیر شدن
کنایه از دچار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ کَ کَ دَ)
اسیر کردن. در بند کردن. مقید کردن:
آن را که به کین جستن تو دست همی سود
سلطان جهان کردبه دست تو گرفتار.
فرخی.
کس دل به اختیار بمهرت نمیدهد
دامی نهاده ای و گرفتار میکنی.
سعدی.
هرجا که سروقامتی و موی دلبریست
خود را بدان کمند گرفتار میکنم.
سعدی (خواتیم).
گر گرفتارم کنی مستوجبم
ور ببخشی عفو بهتر کانتقام.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ دَ)
اسیر بودن. مبتلا بودن. دربند بودن. دچار بودن:
گرفتار فرمان یزدان بود
وگر چند دندانش سندان بود.
فردوسی.
ز لشکر بسی نیز بیکار بود
بدان تنگی اندر گرفتار بود.
فردوسی.
بسا کسا که گرفتار تنگدستی بود
ز برّ و بخشش او سیم و زر نهاده به تنگ.
فرخی.
خونشان همه بردارد یکباره و جانشان
داند که بدان خون نبود مرد گرفتار.
منوچهری.
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان
داند که بدان خون نبود مرد گرفتار.
منوچهری.
، عاشق بودن. شیفته بودن:
نه گرفتار بود هر که فغانی دارد
نالۀ مرغ گرفتار نشانی دارد.
مجمر اصفهانی
لغت نامه دهخدا
مبتلی کردن دچار ساختن، در بند کردن مقید کردن: گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. (گلستان)، اسیر کردن برده کردن: آنرا که بکین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کرد بدست تو گرفتار. (فرخی)، صید کردن شکار کردن، عاشق کردن دلباخته ساختن: کس دل باختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده یی و گرفتار میکنی. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
مبتلی شدن دچار شدن، در بند شدن مقید گشتن، اسیر شدن برده گشتن: و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند الا همه یا کشته یا گرفتار شدند، صید شدن شکارشدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن: نگهبانان بترسیدند ازآن کار کزان صورت شود شیرین گرفتار. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
يمسّك
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
Ensnare, Jam
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرفتار شدن
تصویر گرفتار شدن
Pine, Tangle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
attraper, embouteiller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گرفتار شدن
تصویر گرفتار شدن
anseiar, emaranhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
yakalamak, tıkanmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
پھانسنا , پھنسنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
ধরা , আটকে যাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
จับ , ติดขัด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
kuvua, kuzuiwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
menangkap, macet
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
捕まえる , 渋滞する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
捕捉 , 堵塞
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
ללכוד , להיתקע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
잡다 , 막히다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
फँसाना , फँसना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
vangen, vastzitten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
catturare, ingorgare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
atrapar, atascar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
спіймати , застрягти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
поймать , застревать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
złapać, utknąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
fangen, stauen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرفتار کردن
تصویر گرفتار کردن
pegar, engarrafar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرفتار شدن
تصویر گرفتار شدن
sich sehnen, verheddern
دیکشنری فارسی به آلمانی