اسیر شدن. مبتلا شدن. گیر افتادن: چنین بود ماهوی را رای و راه که آید بدانسان گرفتار شاه. فردوسی. گرفتار آمد صد و شصت گرد دگر غرقه گشتند و کس جان نبرد. اسدی (گرشاسب نامه). تو قیمت این روز ندانی مگر آنگاه کایی به یکی بدتر از این روز گرفتار. ناصرخسرو. چون گرفتار آمدی در دام او چون شدی اندر قفس ناکام او. مولوی. بهمه حال اسیری که ز بندی برهد خوشترش دان ز امیری که گرفتارآید. سعدی (گلستان). هر که بتأدیب دنیا راه صواب نگیرد بتعذیب عقبی گرفتار آید. (گلستان). گفت (روباه) خاموش که اگر حسودان بغرض گویند شتر است و گرفتار آیم... (گلستان). ، عاشق شدن. شیفته گردیدن
اسیر شدن. مبتلا شدن. گیر افتادن: چنین بود ماهوی را رای و راه که آید بدانسان گرفتار شاه. فردوسی. گرفتار آمد صد و شصت گرد دگر غرقه گشتند و کس جان نبرد. اسدی (گرشاسب نامه). تو قیمت این روز ندانی مگر آنگاه کایی به یکی بدتر از این روز گرفتار. ناصرخسرو. چون گرفتار آمدی در دام او چون شدی اندر قفس ناکام او. مولوی. بهمه حال اسیری که ز بندی برهد خوشترش دان ز امیری که گرفتارآید. سعدی (گلستان). هر که بتأدیب دنیا راه صواب نگیرد بتعذیب عقبی گرفتار آید. (گلستان). گفت (روباه) خاموش که اگر حسودان بغرض گویند شتر است و گرفتار آیم... (گلستان). ، عاشق شدن. شیفته گردیدن
مبتلی شدن دچار شدن، در بند شدن مقید گشتن، اسیر شدن برده گشتن: و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند الا همه یا کشته یا گرفتار شدند، صید شدن شکارشدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن: نگهبانان بترسیدند ازآن کار کزان صورت شود شیرین گرفتار. (نظامی)
مبتلی شدن دچار شدن، در بند شدن مقید گشتن، اسیر شدن برده گشتن: و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند الا همه یا کشته یا گرفتار شدند، صید شدن شکارشدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن: نگهبانان بترسیدند ازآن کار کزان صورت شود شیرین گرفتار. (نظامی)
اسیر کردن. در بند کردن. مقید کردن: آن را که به کین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کردبه دست تو گرفتار. فرخی. کس دل به اختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده ای و گرفتار میکنی. سعدی. هرجا که سروقامتی و موی دلبریست خود را بدان کمند گرفتار میکنم. سعدی (خواتیم). گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. سعدی (گلستان)
اسیر کردن. در بند کردن. مقید کردن: آن را که به کین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کردبه دست تو گرفتار. فرخی. کس دل به اختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده ای و گرفتار میکنی. سعدی. هرجا که سروقامتی و موی دلبریست خود را بدان کمند گرفتار میکنم. سعدی (خواتیم). گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. سعدی (گلستان)
اسیر بودن. مبتلا بودن. دربند بودن. دچار بودن: گرفتار فرمان یزدان بود وگر چند دندانش سندان بود. فردوسی. ز لشکر بسی نیز بیکار بود بدان تنگی اندر گرفتار بود. فردوسی. بسا کسا که گرفتار تنگدستی بود ز برّ و بخشش او سیم و زر نهاده به تنگ. فرخی. خونشان همه بردارد یکباره و جانشان داند که بدان خون نبود مرد گرفتار. منوچهری. سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان داند که بدان خون نبود مرد گرفتار. منوچهری. ، عاشق بودن. شیفته بودن: نه گرفتار بود هر که فغانی دارد نالۀ مرغ گرفتار نشانی دارد. مجمر اصفهانی
اسیر بودن. مبتلا بودن. دربند بودن. دچار بودن: گرفتار فرمان یزدان بود وگر چند دندانش سندان بود. فردوسی. ز لشکر بسی نیز بیکار بود بدان تنگی اندر گرفتار بود. فردوسی. بسا کسا که گرفتار تنگدستی بود ز برّ و بخشش او سیم و زر نهاده به تنگ. فرخی. خونشان همه بردارد یکباره و جانشان داند که بدان خون نبود مرد گرفتار. منوچهری. سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان داند که بدان خون نبود مرد گرفتار. منوچهری. ، عاشق بودن. شیفته بودن: نه گرفتار بود هر که فغانی دارد نالۀ مرغ گرفتار نشانی دارد. مجمر اصفهانی
مبتلی کردن دچار ساختن، در بند کردن مقید کردن: گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. (گلستان)، اسیر کردن برده کردن: آنرا که بکین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کرد بدست تو گرفتار. (فرخی)، صید کردن شکار کردن، عاشق کردن دلباخته ساختن: کس دل باختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده یی و گرفتار میکنی. (سعدی)
مبتلی کردن دچار ساختن، در بند کردن مقید کردن: گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام. (گلستان)، اسیر کردن برده کردن: آنرا که بکین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کرد بدست تو گرفتار. (فرخی)، صید کردن شکار کردن، عاشق کردن دلباخته ساختن: کس دل باختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده یی و گرفتار میکنی. (سعدی)
مبتلی شدن دچار شدن، در بند شدن مقید گشتن، اسیر شدن برده گشتن: و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند الا همه یا کشته یا گرفتار شدند، صید شدن شکارشدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن: نگهبانان بترسیدند ازآن کار کزان صورت شود شیرین گرفتار. (نظامی)
مبتلی شدن دچار شدن، در بند شدن مقید گشتن، اسیر شدن برده گشتن: و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند الا همه یا کشته یا گرفتار شدند، صید شدن شکارشدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن: نگهبانان بترسیدند ازآن کار کزان صورت شود شیرین گرفتار. (نظامی)